عاشق آن لحظه ام ای خوب من
با نگاه عشق بی تابم کنی
در میان بازوان عاشقت
با نوازشهای خود خوابم کنی
باز هم در خلوت آغوش خود
لحظه ای لب بر لب سردم نهی
جان دهی این خاک خشک و تشنه را
از همان یک لحظه سیرابم کنی
با نگاه مست خود مستم کنی
خرمن جان مرا آتش کنی
ناگهان جان مرا در بر کشی
تا به هُرمِ جان خود آبم کنی
دیگر از رفتن نمی گویم سخن
تا که با عشق و جنون یارم کنی
باز هم مست از شراب عاشقی
در برم گیری و بی تابم کنی
جستجو در کل مطالب این وبلاگ، حتی مطالب بایگانی شده!